محمد باقرمحمد باقر، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 5 روز سن داره

سبك زندگي كودك

نقاشی نقاشی (با موضوع ولادت امام حسن مجتبی(ع))

1393/4/22 11:27
43,725 بازدید
اشتراک گذاری

پدرش بود علی(ع)          مادرش فاطمه(س)بود

مهربان مثل پدر               خیر خواه همه بود

بود او در همه عمر           با بدیها در جنگ

و بدش می­آمد               از فریب و نیرنگ

نگران اسلام                  نگران حق بود

دل او در سینه                آسمان حق بود

راه او راه خدا                 صلح او مثل جهاد

صلح او آزادی                 بر مسلمانان داد

او گلی بود که از              هر گلی بهتر بود

بود زیبا خوشنام              شکل پیغمبر(ص)بود

اما نقاشی های این موضوع:

من سعی کردم پایین هر نقاشی داستان کوتاه اون رو هم بزارم که همراه نقاشی برای بچه هاتون تعریف کنین...

روزی گروهی از کودکان مشغول بازی بودند. تا چشم آنان به امام حسن مجتبی(ع)افتاد، آن حضرت را به مهمانی خود دعوت نمودند.امام حسن(ع)نیز به جمع کودکان پیوست و با آنان غذا خورد.بعد هم آن بچه ­ها را به خانه خود دعوت کرد و به آنان غذا و لباس نو هدیه داد.با این همه محبت، امام(ع) فرمود:بخشش این بچه ­ها بیشتر از من بود.آنان هرچه داشتند به من دادند، درحالی که من بخشی از آنچه را داشتم، به آنان دادم.

 

امام حسن مجتبی(ع)در مکانی نشسته بود و غذا می­خورد. در این موقع،سگی جلو آمد و پیش روی حضرت ایستاد.در این هنگام امام حسن(ع)یک لقمه غذا می­خورد و یک لقمه هم به سگ می­داد.یکی از دوستان حضرت گفت:اجازه بدهید این سگ را از اینجا دور کنم.امام(ع)به او فرمود:نه!هرگز این کار را نکن!چون دوست ندارم درحالی که غذا می­خورم جانداری به من نگاه کند و چیزی به او ندهم.بگذارباشد،وقتی که سیر شد خودش می­رود.

 

روزی امام حسن(ع)از کوچه ­های مدینه می ­گذشت.درحالی که بچه ­ها دور هم نشسته بودند و خرما می­خوردند.آنهاگفتند:ای کاش امام حسن(ع)می ­آمد و با ما خرما می ­خورد و امام حسن(ع)را دعوت کردند.سپس امام(ع)کنار آنها نشست و با آنها همبازی شد و خرما خورد.سپس آنها را به خانه خود برد و از آنها با لباس و غذاهای خوب پذیرایی کرد.

 

 

امام حسن(ع)و امام حسین(ع)در حال بازی بودند که پیر مردی را دیدند که مشغول وضو گرفتن بود اما وضویش اشتباه بود.آنها دست از بازی کشیدند.کنار آب رفتند بدون اینکه او را مسخره کنند و یا اشتباهش را به رویش بیاورند مشغول وضو گرفتن شدند و با صدای بلند (طوری که پیر مرد بشنود)، می­گفتند وضوی من کامل­تر است تا پیرمرد نگاه کند.بچه­ها به پیر مرد گفتند: وضوی کدام­یک از ما کامل­تر است؟ وقتی وضوی بچه­ها کامل شد، پیرمرد گفت : عزیزان من وضوی هر دوی شما صحیح است و من اشتباه می­کردم.

 

یکی از شب­های جمعه امام حسن(ع)بیدار شد و مادرش حضرت زهرا(س)را دید که در حال نماز است و برای همه همسایه­ ها با ذکر نام دعا می­ کند. امام حسن(ع)از مادرش پرسید:مادر جان چرا برای خود دعا نمی­کنید؟ حضرت زهرا(س) فرمودند:اول همسایه بعد اهل خانه.

  • منبع:داستانهای بهشتی(دکتر اعظم فعال)
  •  منبع:مجموعه داستان دوستان(مهدی وحیدی صدر)

کلمات کلیدی: امام حسن مجتبی، بچه ها، نقاشی، سبک زندگی، کودک، داستان

مطالب مرتبط: نقاشی نقاشی...

پسندها (10)

نظرات (4)

ابجی سجا
22 تیر 93 22:02
دلتنگ که باشم ساده ترین حرف ها هم اشکم را در می اورند... یاد تو که جای خود دارد..
هستی مامی
23 تیر 93 13:00
سلام خانومی ممنونم که به وبلاگم سر میزنین برام خیلی دعا کنین بوووووووس ------------- حتماً محتاجیم به دعا
هستی مامی
23 تیر 93 14:15
ممنونم عزیزم دعا کن همین هفته دنیا بیاد احتیاجی نباشه که به زور دنیا بیارنش اسمش طبق نظر سنجی انجام شده زهرا میباشد ---------- ایشالا به سلامتی دنیا میاد... خیلی مبارکه... از اسمش معلومه که مبارکه... ایشالا قدمش براتون پر خیرو برکت باشه
حانیـــــ ـه
23 تیر 93 14:51
سلام. مطلبتون خیلی قشنگ بود بازم بهم سر بزنین ------ ممنون نظر لطفته عزیز... چشم حتماً شمام همچنین...